رفتم زیر دوش. هنوزگرمای آب را تنظیم می کردم که چراغ اتاقک حمام روشن شد و چراغ بیرون اتاقک خاموش شد.
گفتم: مرسی! از دم در
گفت: خواهش می کنم.
آب گرم خستگی را از تنم در آورد.
دستم را از اتاق شیشه ای آوردم بیرون و حوله را برداشتم. آمدم بیرون در دستشویی بازبود و آپارتمان تاریک بود. چشمم که به نور کم عادت کرد. آتیش قرمزسیگارش را دیدم. روی مبل روبروی در حمام نشسته بود و من را نگاه می کرد. رفتم طرفش و